ارتینارتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
آرادآراد، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

آرتین والینا

عکس های تابستون

آرتین موتور سوار در سفر شمال (چالوس) کمپرسی آرتین بار زده اینم ژست آرتین بابایی در حال هنرنمایی آرتین پس از هنرنمایی پسر چادربه سر همه ماشین ها رو باید سوار بشی دوست داری مثل دخترا تل بزنی با یاسمین در (به قول خودت)پارکینگ آرتین در کافی شاپ نیلوفر آبی  ساری نمک آّبرود وویارهای بد مامانی ...
19 خرداد 1392

یه تصمیم خوب

من و بابایی یه جدول تهیه کردیم تا صبرخودمون رو در برابر تو محک بزنیم واینجوری با هم رقابت کنیم تا صبرمون زیاد بشه تصمیم هم گرفتیم در برابر بلاهایی که به سر آجی میاری کمتر عکس العمل نشون بدیم تا حساسیتت کمتر بشه. گلی دیشب تا ساعت 3مامانی رو بیدار نگه داشتید البته الینا هم خواب نمی رفت وصبح ساعت 7 بیدار بودی و چون خوابت نمی برد شروع کردی به بهونه گیری که کلیدم کو کیف بابایی رو می خوام شی شیر می خوام بعد شیر رو جرعه جرعه می خوردی می دادی دست من بزارم بالای تخت و دوباره می گرفتی این کار ونزدیک به 7-8 بار تکرار کردی دیدم داری دنبال بهونه می گردی گفتم بریم کارتون ببینیم خوشحال شدی و تا ساعت 12:30 انواع و...
18 ارديبهشت 1392

این روزها....آرتین....

سلام میوه دلم عزیز مامان  چند مدته که رابطه ات با مامانی خوب شده ولی بهونه گیریات یه وقتایی من وبابایی رو کلافه می کنه... مثلا گیر میدی به سامسونت بابایی که باید با خودت به سوپری یا پارک ببری یا دسته بازی یا اپیلیدی مامانی و تا دو سه روز باید هرجا میری اون رو با خودت ببری شب داشتیم می رفتیم مهمونی می گفتی: من بابام. باید با کفش بابا بیام. یااینکه ساعت بابارو بپوشم خلاصه گیرای عجیبی داری یه وقتایی هم که کلافه می شیم مجبوریم تنبیه ات کنیم که بعد از اون بلانسبت مثل سگ پشیمون می شیم و من و بابایی به جون هم می افتیم که چرا تو تنبیه شدی ومن کلی برات توضیهمی دم که چه اتفاقی افتاده وعلت چی بوده و متق...
10 ارديبهشت 1392

خدایا شکرت(آشتی)

خدا جون شکرت که به خواستم گوش دادی وبراوردش کردی با وجود اینکه کارام زیاد بود تصمیم گرفتم وقت بیشتری برای گل پسربزارم نکنه رفتارش با مامانی خوب شه ودست ازلجبازی برداره.... که خداروشکر همین جور هم شد از صبح که بیدار می شم کارای الینا جون رو انجام می دم   خونه رو مرتب می کنم غذارو می زارم وهر دوشون رومی برم پایین الینا خانم حمام آفتاب می گیرن و داداشی با دوچرخه یا ماشین شارژیشون دور می زنن اگه هم یه هم بازی اومد که چه بهتر با اونا بازی می کنه.یه روز که پایین بودیم وبابایی تازه دوچرخه براش آورده بودخیلی قشنگ دور می زد و ماجلوی همه تشویقش می کردیم یه پسر همسایه اومد به مامانش گفت شماره 1داره وزود ...
3 ارديبهشت 1392

منو دوست داشته باش

اینم از آجی که اومد وبرای داداشیش کلی اسباب بازی آورده ولی داداشی زیاد از اومدن اون خوشحال نیست امیدوارم در آینده اونو بهتر قبول کنه.. ...   این که طبیعی اگه غیر از این بود جای تعجب داشت .اوایل که حسابی عصبی شده بود و جیغ می کشید ولی حالا بهتر شده.خیلی لجباز شده دقیقا نگاه می کنه ببینه من روی چه چیزایی حساسم که حرس منو در بیاره خیلی باید صبور باشم و بروی خودم نیارم تذکر و تهدید هم چاره ساز نیست و تا از کوره درم نکنه راحت نمی شه بعضی وقتا از دستش گریه میوفتم وقتی اشک منو در اورد راحت می شه میاد می گه مامانی چته دوست باشیم عزیزم بعد دست نوازش به سر مامانش میکشه.مهربونه ولی دیگه این کارا اقتض...
19 فروردين 1392

یک روز بد

مامانی این روزا خیلی رو اعصاب من راه می ری خیلی سعی می کنم در برابرت کوتاه بیام ولی نمی شه..... از یکطرف سر دسشویی رفتن از طرف دیگه سر شلوار پوشیدن بعدش گرسنه که بشی لعنت بر عمر بابایی که نباشه من بیچاره می شم البته یه خورده منم کم توان شدم این روزا نزدیک زایمانمه توان ندارم زود از کوره در می رم خدا خودش می دونه که دوست ندارم بزنمت و تا بشه تحمل می کنم ولی اگر بزنمت هم کلی عذاب وجدان می گیرم که چرا؟ولی تو هم بهونه های بیجا از من می گیری البته بچه ها تقصیری ندارن این ما والدین هستیم که یه موقع هایی صبر نداریم یا زیادی بهتون دور می دیم شما هم این جوری به جون ما میفید. ببخشیداگر بعضی وقتا نمیدونم ...
27 اسفند 1391

مامان خوب

مامان خوب بودن واقعا سخته برای تک تک رفتارهای بچه ها باید راهکارهای متفاوتی به کار ببری.کوچکترین اشتباه ما تاثیر عجیبی توی رفتار بچه ها می گذاره امروز که داشتم کتاب میخوندم می دیدم چقدر حساسه بزرگ کردن بچه ها خدایا توانی بهم بده که روزی حسرت برگشتن این روزا وتربیت مجدد بچه هام رونخورموقبل از این که مشکلی تو تربیتشون پیدا کنم راه حلش رو جلوی پام بزار .تا بچه های قوی وتوانایی بار بیارم . در مورد از پوشک گرفتن آرتین به کمک کتاب و وب روانشناسی کودک خیلی راه کارهای خوبی پیدا کردم که نه خودم ازیت شم نه آرتین موفقیتم هم چشم گیر بوده لا اقل حرث نمی خورم آرتین هم با این مشملش راحت تر کنار مییاد این قدر این...
21 اسفند 1391

قورت دادن قورباغه

توی پست قبلی که نوشته بودم و ثبت نشد( به دلیل رفتن برق در انتهای نوشتن من )ودیگه هم حال ندارم مطلب تکراری بنویسم نوشته بودم که از تولد 2 سالگی پسری از پوشک گرفتمش ولی همچنان در گیرودار قورت دادن قورباقه آقا آرتین هستیم البته بیشتر من این قورباقه گنده رو باید ببلعم چون واقعا صبر عیوب می خواد. توی کتابی که دارم می خونم(رفتار پدرومادر با کودکان ونوجوانان نوشته دکترجواد فیض)نوشته بود نه تنها بچه ها رونباید تنبیه کرد بلکه نباید دم به دقیقه ازشون پپرسن که جیش دارن یا نه بچه ها لجباز می شن حتی با التماس و زاری هم کار ساز نیست البته این خودش کلی خودسازی می خوادکه آدم اونقدر صبور باشه که ببینه و هیچی نگه امیدو...
19 اسفند 1391

قصه گویی آرتین

یکی نبود قصه نبود (قصه حسنی ما یه بره داشت):حسنی ببعی بچه ها باباش کیچی ماماش  بولوزکشنگ خلاصه مختصر و مفید تو این قصه تنها چیزی که توجه آرتین رو به خودش جلب کرده بود کیچی بود این هم نتیجه داستان حالا می ریم سراق یه قصه دیگه دممو بدوز یکی نبودقصه نبودموش سولاخ دمم ککسته پینه دوز دمم بیدوز (بعداز این دیگه مامانی باید کمک کنه که آقا ارتین جملات رو کامل کنن )مامانی :عمو پینه گفت نخ ندارم برو از خاله جولا بگیر( بعد اونم میگه نخ ندالم )و....ادامه داستان که ندالماشو آرتین خوب مییادوبعد موقع دعا کردن آقا موشه دستاشو بالا می کنه و میگه خدایا بابا سامل و کلی نمک می ریزه   ...
9 اسفند 1391