بهمن برفی عزیز
دیشب رفتم تو بالکن آشغال بریزم دیدم برف اومده ،آرتین خواب بود ساعت۱۱:30بود،رفتم بیدارش کردم ترسیدم تا صبح آب شه رفتیم و کلی همونجا ذوقیدیم گفتم بهش اگر فردا برف اومد نمی فرستم مدرسه،کلی خوشحال شد،صبح ساعت ۷ بالاسرم بود با صدای دعوای بابتش بیدارشدم که :چرا نزوشتی بره مدرسه زن نادون،ما هم مجبور شدیم خواب عزیز رو رها کنیم و مشغول صبحانه درسن کردن شدیم آراد رو شیر دادیم ومحیای برف بازی شدیم یه آدم برفی درست کردیم با کمک بچه ها و همسایه ها و بعد از اون برف بازی شیطون ،وبعد از اون کاروکارو کارو کار ...
نویسنده :
سعیده
17:12