این روزها....آرتین....
سلام میوه دلم عزیز مامان
چند مدته که رابطه ات با مامانی خوب شده ولی بهونه گیریات یه وقتایی من وبابایی رو کلافه می کنه...
مثلا گیر میدی به سامسونت بابایی که باید با خودت به
سوپری یا پارک ببری یا دسته بازی یا اپیلیدی مامانی و تا دو سه روز باید هرجا
میری اون رو با خودت ببری شب داشتیم می رفتیم مهمونی می گفتی: من
بابام. باید با کفش بابا بیام. یااینکه ساعت بابارو بپوشم خلاصه گیرای عجیبی
داری یه وقتایی هم که کلافه می شیم مجبوریم تنبیه ات کنیم که بعد از اون
بلانسبت مثل سگ پشیمون می شیم و من و بابایی به جون هم می افتیم که
چرا تو تنبیه شدی ومن کلی برات توضیهمی دم که چه اتفاقی افتاده وعلت
چی بوده و متقاعدت می کنم که اشتباه کردی ولی یه وقتایی زورت میاد عذر
خواهی کنی وخیلی وقتا هم قبول می کنی ویه وقتایی هم جنابالی اونقدر
گریه می کنی تا به خواب بری (بیشتر شبا چون نمی خوای بخوابی بهونه
داری).ولی با همه بهونه هات پسر معدبی هستی صبا که از خواب پا می شی
میگی مامان صبح بخل خوبی منم بوست میکنم و می گم خوب خوابیدی
میگی:خوب خوابیدم.برا wcرفتن که گل شدی خودت بدون تذکرکارت رو می
کنی واین خوان رستم هم پشت سر گذاشتی راستی می دونی چند خوان رو
تا حالا رد کردی اولیش دراوردن دندونا بود که مشکل زیادی باهاش نداشتی
دومی کنار گذاشتن شیر بود که( طفلی پسرم) از بس شیر مامانی به علت
حاملگی بد شده بود شایدم دیگه نیازی نبود شیر بخوری خیلی راحت کنار
گذاشتی وسومی و بد ترینشون گرفتن پوشک بود که به سلا متی تمام شد
بعد ازاین باید با الینا جون کنار بیای و دست از این بهونه ها برداری آش کشک
خالته بخوری پاته نخوری پاته.
خیلی شیرین زبون هستی وخیلی هم مهربون.آخه پسر منی دیگه
وقتی میام بنویسم یادم میره دفعه بعد سعی می کنم یاد داشت کنم
آخه کارای جالبت اینقدر زیاده که به روزمرگی تبدیل شده. مهربونم