آرتین راه می ره
پسر مامان حدود یک سال و ١٩ روزش که بود راه افتاد روز تولدش سعی می کرد بایسته از اون روز به مدت ١٩ روز از یک قدم شروع کرد تا رکورد قدمش به ٧ رسید که بعد از ٧ قدم دیگه قشنگ راه افتاد. وقتی یه مرتبه راه افتاد خیلی زوق کردم و اشک تو چشام جمع شد کاش مامان جون بود و راه رفتن پسری رو میدید یا حد اقل خبرش رو بهش می دادم خیلی زوق می کردمی دونم حالا هم متوجه میشه ولی کاش منم میدیدم که چطوری خوشحال میشه ...
نویسنده :
سعیده
10:59
آرتین طوطی شده
هر حرکتی که جلوش انجام بدی بادقت نگاه می کنه و پشت سرت انجام می ده.بازی مورد علاقش اینه که بابایی یه حرکت یا یه صدایی از خودش دربیاره بعد من وبعد اون کلی زوق می کنه که تکرار کنیم تو تاب می شینه و باید براش شعر بخونم اونم می رقصه یه وقتایی هم اینقد شیطونی می کنه که همه رو کلافه می کنه از تخت بالا می ره از میز هر چیزی که زورش برسه.. کلی خراب کار شده کلی وسیله هامو شکونده خلاصه حسابی کار برام درست می کنه ...
نویسنده :
سعیده
10:58
وروجک تولدت مبارک
تولدتولد تولدت مبارک ... مامانی ایشاا...صدساله شی نه صدوبیست ساله شی ایشاا..زنده باشی... از یه طرف خیلی خوشحالم که داری بزرگ می شی و تواناییات بیشتر می شه از طرفی هم تو لک می رم میترسم بزرگ بشی و این روزا فقط خاطرش بمونه وناراحت بشم که کاری باید برات انجام می دادم و نمی دونستم یا کم کاری کردم. خدا خودش می دونه که نه تنها من بلکه همه مامانا دوست دارن هر کاری که در توانشون باشه برای جیگر گوشه شون انجام بدن.امیدوارم منم از پس این مسئولیت بزرگ بر بیام.وخاطره های خوبی از دوران بچه گیت برات درست کنم. امیدوارم آینده روشنی داشته باشی و به اون چیزایی که مستحقش هستی برسی . این روزا هم تند تند می گذره...
نویسنده :
سعیده
9:58
عکس های آتلیه10 ماهگی
گل پسر بازیگوش شده
سلام خیلی وقته به وبلاگ پسرک سر نزدم تواین مدت خیلی کارای جالبی یاد گرفته حدود ٢ ماهه داره چهاردستو پا ویراژمیده دستشو می گیره به مبلا وبرای خودش چرخ می خوره کلی بازی بلدشده توپ بازی می کنه هم با پا شوت می کنه هم نشستنی با دست توپ رو پرتاب می کنه ماشین بازی می کنه صداشم در مییاره هاهاهاهاهاهاهاهابی بی راستی بلاخره دل من رو خوش کردو مامان گفت بابایی می گه ممه می گه بییم(بریم)پتو بازی می کنه وزیر پتودادمی زنه دددددددددیعنی اقا گرگه شده و می خواد بیاد ببعی بیچاره رو بخوره دستاشو باید بگیرم راه بره آخر سرم اگه دستوراتش عملی نشه مامانی رو گاز می گیره تازه بعدش هم شرمنده می شه و نگام نمی کنه چون می دونه هوا پسه خودشو...
نویسنده :
سعیده
20:36
مامان جون
خیلی دوست داشتم یه بار دیگه مامان جون رو ببینم ولی کاش یه روز زود تر تصمیم به رفتن می گرفتم همش مامان جون نگران بود که آرتین تو راه سرما بخوره .خیلی با خودم کلنجار رفتم روز آخر دلشوره عجیبی تو دلم افتاده بوداز صبح 4 بار زنگشون زدم مامان جون می گفت چه خبر اینقد زنگ می زنی نمی دونستم چی بگم گفتم می خواستم دستور شرین کردن زیتون رو ازتون بگیرم مثل همیشه نبودن حوصله حرف زدن نداشتن گفتن نمی دونن وقتی با مامان جون حرف می زدم حالشون به نظر بهتر مییومد ولی حرفاشون یه چیز دیگه ای می گفت انگار می دونستن که دیگه نمی تونیم همدیگه رو ببینیم از مرگ می گفتن و اینکه چه کارایی برای آرتین بکنم .دیگه حوصله این دنیا ...
نویسنده :
سعیده
20:22
پیشرفت های قند عسل
آرتین داره تمرین می کنه چهار دست و پا راه بره خیلی بامزهاست یه کم که میره خسته می شه و دوباره سینه خیز میره دست شو می گیره وتلاش می کنه که بایسته دوست داره دستشو بگیرمو راه بره داره احساس استقلال رو درک می کنه واز این پیروزی خوشحاله و خودشو با رقصیدن تشویق می کنه برای تشکر سرشو تکون می ده می خنده این روزا خیلی زمین می یوفته . همش می خواد بره یرون هر کی بیاد بهاش می خواد بره دیگه هوا سرد شده نمی تونم بیرونش ببرم. امید وارم یه راهی برای سر گرم کردنش پیدا کنم.راستی مامان جون هم بهتر شدن دیگه طاقت نمی یاره باید برم بای ...
نویسنده :
سعیده
19:22
مسافرت
سلام سلام خیلی وقت بود مطلب جدید نذاشتم به چند دلیل یکی اینکه آقا آرتین همینطور که دارن بزرگتر می شن شیطونیاشون دو برابر بزرگ می شن اصلا خواب نمی ره که من بیکار شم و بیام بنویسم دلیل بعدی اینکه مسافرت بودیم حدود ٢ هفته یه سر به مامان جون زدیم حالشون زیاد خوب نبود این قلب درد لعنتی ولشون نمی کنه لطفا براشون دعا کنید امیدوارم سایشون از سر ما کم نشه وجود بزرگترا واسه ما یه نعمته انشاالله خدا این نعمت و از مون نگیره.بعد از اونجا هم رفتیم سپیدان جای قشنگی بود و طبیعت بکری داشت مخصوصا آبشار مارگونش که واقعا دیدنیه جاهای دیدنی زیاد داشت چله گاه ظپ.تنگ تیزاب بهشت گم شده هم رفتیم توی مجتمع فولاد کف هتل گ...
نویسنده :
سعیده
17:17