یه تصمیم خوب

من و بابایی یه جدول تهیه کردیم تا صبرخودمون رو در برابر تو محک بزنیم

واینجوری با هم رقابت کنیم تا صبرمون زیاد بشه تصمیم هم گرفتیم در برابر

بلاهایی که به سر آجی میاری کمتر عکس العمل نشون بدیم تا حساسیتت

کمتر بشه.

گلی دیشب تا ساعت 3مامانی رو بیدار نگه داشتید البته الینا هم خواب نمی

رفت وصبح ساعت 7 بیدار بودی و چون خوابت نمی برد شروع کردی به بهونه

گیری که کلیدم کو کیف بابایی رو می خوام شی شیر می خوام بعد شیر رو

جرعه جرعه می خوردی می دادی دست من بزارم بالای تخت و دوباره می

گرفتی این کار ونزدیک به 7-8 بار تکرار کردی دیدم داری دنبال بهونه می گردی

گفتم بریم کارتون ببینیم خوشحال شدی و تا ساعت 12:30 انواع و اقسام بهونه

ها رو گرفتی و من به خودم دائما یاداوری می کردم که قول دادم تو رو تنبیه

نکنم.ولی مگه میشه آخر ... واقعا واجبت بود یه بار مارو با الینای گرسنه

وپوشک عوض نشده وادار کردی بریم پایین وزود منصرف شدی دوباره اومدی بالا

ودوباره بهونه کلید رو گرفتی (اینم از سبحان یاد گرفتی)7-8-10 بار مارو دنبال

کلید فرستادی می خوام نمی خوام ......شروع شد ودر نهایت گریه

وجیغ....وبقیه روز به خیر گذشت امیدوارم روزای دیگه بهتر باشه.می دونم

حوصلت سر می ره می خوام بفرستمت بری مهد البته قبلش بایدیه مقدار

تحقیق کنم .می ترسم کارای بد از بچه ها یاد بگیری آخه هم سن وسالای تو از

تو چندان بهتر نیستن تو جزئ بهترینهاشون هستی وقتی با دیگرون مقایست

می کنم خیلی بهت امیدوار می شم