ارتینارتین، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
آرادآراد، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

آرتین والینا

روز تولد تو

از صبح رفتیم ۳تایی پارک برای نهار پسری رو به رستوران دعوت کردم با هم دیگه رفتیم مشیرالممالک پسری هوس کباب سفید کرده بود(جوجه کباب)اومدیم خونه یه استراحت کردیم وعصر بابایی بلیط نمایش عروسکی گرفته بود وبعد از ظهر هم ۳تایی رفتیم دانشکده ملاصدرا لرای دیدن نمایش و عکس با عروسکا که حسابی پسری خوشش اومده بود  شب که اومدیم دیگه نا نداشت فرداشم کیک و یه مهمونیه فوری گرفتیم وخدا رو شکر خیلی بهت خوش گذشت
22 دی 1393

اینم خانواده ما

چند شب پیش داشتم جزوه های کلاس فردامو آماده می کردم که آرتین و الینا هم کاغذ می خواستن تا اونا هم بنویسن یه مرتبه دیدم تا آرتین داره نقاشی می کشه  پسری چندان علاقه ای به نقاشی نداشت ونقاشی هم ،جز خط خطی چیزی نمی کشید این اولین   نقاشی اونه   اولی من هستم البته اول باباش روکشیده که کنار منه بعدالینا رو کنار باباش کشیده وبعد از اون هم خودشه با کله گندش اولین خصوصیت همه هم چشماشونه.بعد از اینکه ما چهار تا رو گشیده میگه اینم خانواده ما  بعدهم عموهاش ومادر بزرگشو کشیده  ...
20 آبان 1393

قورباغه الینا

الینا جون در حال قورت دادن قورباغه دومشه اولین پروژه رو که خیلی خوب وتقریبا بدون درد سرپشت سر گذاشت دومین پروژه قورت دادن مربوط می شد به گرفتن پوشک که خیلی از آرتین بهتر با این قضیه کنار اومد. پی نوشت: دختر لوس مامان خیلی مهربونی روز عاشورا داشتم روزه گوش می دادم یه خورده گریم گرفته بود که الینا و آرتین هر دو زدن زیر گریه که مامانی گریه نکنالینا که تا شب هر وقت صدای روزه می شنید بدو میومد طرف من و نگاه می کرد که من گریه نکنم. خیلی مهربونی دخترم همچنین تو پسری
18 آبان 1393

شهربازی و خط واحد

سلام بچه های گلم چند روز پیش تصمیم گرفتم بخاطر آقا آرتین با خط واحد بچه ها رو ببرم بیرون'شب قبل من و آرتین با خط واحد رفته بودیم خیابون وبا هم کلی صفا کردیم ذرت خوردیم و پسری پیش نهاد شهر بازی دادن 'از اونجا که بابا و الینا تو خونه منتظر بودن وقت نداشتیم بریم'و مجبور شدیم برگردیم فردای اون روزخیلی دلم به حال الینا جون سوخت اخه اون بیچاره بیشتر وقتا باید خونه مامان بزرگش بمونه تا ما بریم بیرون  خلاصه اون روز بابایی دیر میومد خونه ما هم بچه ها روآماده کردیم و راه افتادیم و از اونجایی که هیچ وقت خدا ما رو وا نمی گذاره دو تا از خانمهای همسایه هم ما رو دیدن و با بچه هاشون با  ما همراه شدن و کلی به بچه ها خوش گذشت .خط سواری و شهر ب...
12 آبان 1393

شیطونی های آرتینی

سلام عصر پاییزیتون بخیر وشادی  ولی من که از دست آرتین خیلی عصبانیم امروز تصمیم گرفته بودم اصلا باهاش در گیر نشم زهی خیال باطل مگه می ذاره اول رفته اسباب بازیش رو پر آب کرده و خودش و خواهرش و خونه رو خیس کرده  خشک کردم و سعی کردم با تذکر قضیه رو فیصله بدم۰بعد از اون خواهرش رو برداشته بی اجازه برده بیرون ۰اونم با تذکر ویادآوری اینکه باید اجازه بگیره ختم به خیر شد بعد از اون شروع به غر زدن کرده اونم با بیخیتلی رد کردیم ۰داشتم نماز می خوندم که با توجه به تذکر قبلش بازم از سرو کول من بالا رفت اینکه فدای سرش خواهرش هم هل می داد دیگه خشمم قلمبه شد و دستم کاری که نباید می کردو ۰۰۰    
27 مهر 1393

پروژه

نازگلای مامان سلام الین خانم داره روزهای مهمی رو پشت سر می زاره گل دختر رو دارم از شیر می گیرم.خودش هم شروع کرده  شماره ۲رو میگه بیشتر مواقع خبر می ده .فعلا فقط شبا شیر می خوره کلمه هایی مثل دادا ماما بابا للام  همون سلام للوکه همو helloتبلت دستش می گیره هرچی بلده میگه به لاک هم میگه لاخلاصه داره شروع میکنه به صحبت کردن.فداش بشم گل دختر نازمهربونم .وقتی می زنه پشتش بوس می کنه.می رقصه و دست میزنه دخترم خانم شده.خیلیم ناز داره گل سر می زنم تو موهاش دوست داره لباسش دامن داشته باشه وقتی لباسش می پوشم کلی کیف می کنه.عاشقتم گلی خانم. آرتین میگه راست می گم مامان یعنی درسته مامان و از من می خواد که نظرم رو در اون مورد بگم.دوست ندار...
29 شهريور 1393

خجالت!!!

دیروز رفته بودیم تفریح ،من از ترس اینکه مثل دفعه پیش آرتین دسته گل به آب نده مرتب ازش می پرسیدم که دسشویی داره!شب که اومدیم میگه:مامان چرا همش اونجا که بودیم ازم پرسیدی،من خجالت کشیدم جلو بقیه!ماهم که متوجه اشتباه شده بودیم'گفتیم ببخشید مامان'از دفعه بعد من فقط دستشویی رو بهت نشون می دم.خوب درست میگه بچه!!!    پی نوشت:دفعه پیش که این اتفاق افتاده بود من این جمله رو به اوگفته بودیم. البته یک ماه از اون قضیه گذشته بود!ایول حافظه!!!            
8 شهريور 1393

شروعی دوباره

سلام عزیزان من ببخشید از اینکه ۹ماه تاخیر داشتیم قول می دم تلاش کنم تا از این اتفاقها دیگه نیگفته تو این مدت تا ریخ هایی که این خانم سینه خیز رفتن و بعد از اون چهاردست وپا رفتن رو شروع کردن یادداشت کردم ولی واقعا متاسفم که کوتاهی کردم .یه سری اتفاقاواقعا دست من نبود.الین خانم ۹ماهه بدون که نشستن و بعداز اون چهاردست وپا شدن و بعد ازجشن  تولد که دایی سعید براشون گرفتن و خیلی خوش گذشت ده روز بعد راه افتادن .در حال حاضر هم خانمی کلی لوسیای نازدارن . روزی چندین بار خدا رو بابت این که دختر به این نازی بهمون داده شکر می کنم.از حالا به بعد بازی هامون رو دوباره براتون با اسناد صوتی و تصویری براتون ثبت می کنم.تو این مدت کلی  کارای جالب کردیم...
6 شهريور 1393

یک روز نسبتا خوب

دوروز طول کشید تا تونستم شما رو آماده کنم که با هم بریم بیرون آخه یه روز با کلی مشقت لباساتون رو پوشیدم که بریم هر دو تا تون خواب رفتید روز بعد با هر زحمتی بود از خونه زدیم بیرون اولرفتیم   پیاده روی دور ورزشگاه توی راه  چیزایی که می دیدیم برات توضیح می دادم و تعریف می کردم که مفهومشون چیه مثل: آفتاب، خورشید ،ورزشگاه، ورزشکار، فوتبال،ماشینهایی که می دیدی و اسمشون رو می پرسیدی اخه تو هم مثل بچه های هم سن وسالت عاشق ماشین هستی از هر نوعیش از جمله کامیون کمپرسی و به قول خودت کف ،لودر ،بیل و...البته توی مسیر یه خورده ترسیدیم .از بس تو مملکت ما امنیت هست آدم جرات نمی کنه با دو تا بچه ساعت 4 بعد ازظهر یه...
12 آبان 1392

سخنان قصار گل پسر

پسری می ره کنار پنجره وبه بیرون خیره می شه و میگه: مامانی ببین آفتاب مشکی شده بریم بیرون. چون تا پاییز نیومده بود بهش می گفتیم آفتاب که رفت می ریم پارک. نمی دونه که حالا پاییزه، آفتاب مشکی یا هررنگ دیگه ای بشه نمی شه بیرون رفت   الینا پاشو می زنه بهش اوشون دارن کارتون محبوبشون MR BINرو می بینن پاشو هل می ده کنار،می گم مامانی می خواد باهات بازی کنه .می گه من اشباژیام؟ یعنی اینکه مگه من اسباب بازیم؟ منو ناراحت کرده بود وحرف بد می زد البته به تقلید از خودمون،که صد البته باید اول ایراد خودمون رو برطرف کنیم،منم باهاش قهر کرده بودم وبا الینا خانم اومده بودم تو اتاق خواب بهش شیر می دادم به باباش گ...
12 آبان 1392