یک روز نسبتا خوب
دوروز طول کشید تا تونستم شما رو آماده کنم که با هم بریم بیرون آخه یه روز با کلی مشقت لباساتون رو
پوشیدم که بریم هر دو تا تون خواب رفتید روز بعد با هر زحمتی بود از خونه زدیم بیرون اولرفتیم پیاده روی دور
ورزشگاه توی راه چیزایی که می دیدیم برات توضیح می دادم و تعریف می کردم که مفهومشون چیه مثل:
آفتاب، خورشید ،ورزشگاه، ورزشکار، فوتبال،ماشینهایی که می دیدی و اسمشون رو می پرسیدی اخه تو هم
مثل بچه های هم سن وسالت عاشق ماشین هستی از هر نوعیش از جمله کامیون کمپرسی و به قول خودت
کف ،لودر ،بیل و...البته توی مسیر یه خورده ترسیدیم .از بس تو مملکت ما امنیت هست آدم جرات نمی کنه با
دو تا بچه ساعت 4 بعد ازظهر یه پیاده روی کنه !!!!!
اینجا هم پسری شماره 1 داشتن حالا وسط پیاده روی ما چیکار کنیم؟تو خونه دسشویی نمی رهخ که بیاد بیرون!!!!!
بعد از اونجا رفتیم پارک مجتمع واز اونجایی که شانس باهامون یار بود چندتا بچه اونجا بودن و تو
خوشحال شدی (اگه کسی نباشه بازی نمی کنی)
بعد از اون رفتیم گل کاری و با هم تمرین گل کاشتن کردیم البته بصورت کاملا آماتور
و پس از اون....
وقتی اومدیم کلی خسته شده بودی و گرفتی خوابیدی وقتی بیدار شدی هنوز خوش اخلاق
نشده بودی آخه دوست داری بابایی باهات بازی کنه وبازی که از آناهیتا یاد گرفته بودیم رو انجام
دادیم ولی نمی دونم چرازیاد از کاردستی درست کردن لذت نمی بری .فکر می کنم بخاطر پسر
بودنت باشه فقط هیجان و جلب توجه شماپسرا رو کشته
بابایی طراحی می کردن و آرتین پر می کرد.و برعکس
و بعد از اون هم رفتی کامپیوتر رو روشن کردی وخودت بازیآوردی ولی زود حوصلت سر می ره اگر
ما پیشت نباشیم وخاموش می کنی.
تازگی ها هم با موبایل خودت بازی میاری و مشغول مورچه کشتن می شی
دوست دارم پسرک شیطون بلا