شیرین زبونی آرتین
سلام خیلی وقت به وبلاگ پسری سر نزدیم تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده.از
همه مهمتر که داداشی تو راهه داره مییاد.البته شایدم آجی شد.
آرتین گل مامان خیلی راحت شیر خوردن رو کنار گذاشت دقیقا یک سال و 7ماه
شیر خورد.بعد از اون یه مسافرت 2هفته ای به شمال و آذربایجان رفتیم تا
ویارای مامانی تمام شه
وداریم فصل زمستون رو کنار بابایی به خوبی و خوشی سپری می کنیم.
پسری خیلی شیطون بلا شده چند روز پیش کنار من داشته نمازمی خونده
بهش گفتم مامانی برای بابایی دعا کن بگو تو کاراش موفق باشه وکارکنه ببه
بیاره تو بخوری
شروع کرد به دعا کردن دوتا دستاشو بالا آورد وگفت:ادایا بابا کای بشنی(خدایا
بابایی کار کنه بستنی بیاره)
روز بعدش می گفت ادایا بابایی ددر(خدایا بابایی بیاد منو ببره بیرون)
دیشب سر سفره شام نشسته بودیم حالم زیاد خوب نبود زدم زیر گریه آرتین
گفت:مامانی چته گیه نکن پاشد منو بوسیدو ناز کرد تا خوبم شه از بس محو
مهربونی پسرم شدم دردم یادم رفت و حسابی خندیدیم.
پسری کلی کتاب خریده یه عروسک داره که اسمشو گذاشته داداشی براش
کتاب حسنی ما یه بره داشت می خونه اینجوری:بشنی بچاکچی ببعی
(حسنی بچه ها قیچی ببعی)کل داستان همین بود.
وکلی شیرین کاریای دیگه که مامان وبابایی غش و ضعف می کنن براش.
شبا توی بغل بابایی باید بخوابه وقتی بابایی نباشه احساس قدرت می کنه به
من میگه بیام تو بلغش بخوابمدستاشو باز میکنه که من رو دستای کوچولوش
لالا کنم تازه داداشیشم لالا می کنه وبراش آلایی (لالایی)می خونه
دسشوییشم می بره جیش کنه خودش در حال قورت دادن قورباقشه تا دیگه از
شر پوشک راحت شه .