ارتینارتین، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
آرادآراد، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

آرتین والینا

سنگ پشت و گله از خدا

1391/4/4 7:54
نویسنده : سعیده
524 بازدید
اشتراک گذاری

لاک پشت پشتش‌ سنگين‌ بود و جاده‌هاي‌ دنيا طولاني. مي‌دانست‌ كه‌ هميشه‌

جز اندكي‌ از بسيار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ مي‌خزيد، دشوار و كُند؛ و

دورها هميشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقديرش‌ را دوست‌ نمي‌داشت‌ و آن‌ را چون‌

اجباري‌ بر دوش‌ مي‌كشيد. پرنده‌اي‌ در آسمان‌ پر زد، سبك؛ و سنگ‌پشت‌ رو به‌

خدا كرد و گفت: اين‌ عدل‌ نيست، اين‌ عدل‌ نيست. كاش‌ پُشتم‌ را اين‌ همه‌

سنگين‌ نمي‌كردي. من‌ هيچ‌گاه‌ نمي‌رسم. هيچ‌گاه. و در لاك‌ سنگي‌ خود خزيد،

به‌ نيت‌ نااميدي. خدا سنگ‌پشت‌ را از روي‌ زمين‌ بلند كرد. زمين‌ را نشانش‌ داد.

كُره‌اي‌ كوچك‌ بود. و گفت: نگاه‌ كن، ابتدا و انتها ندارد. هيچ كس‌ نمي‌رسد. چون‌

رسيدني‌ در كار نيست. فقط‌ رفتن‌ است. حتي‌ اگر اندكي. و هر بار كه‌ مي‌روي،

رسيده‌اي. و باور كن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاكي‌ سنگي‌ نيست، تو پاره‌اي‌ از

هستي‌ را بر دوش‌ مي‌كشي؛ پاره‌اي‌ از مرا. خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمين‌ گذاشت.

ديگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگين‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و

گفت: رفتن، حتي‌ اگر اندكي؛ و پاره‌اي‌ از او را با عشق‌ بر دوش‌ كشيد. تبار بي

ريش سفيد ، همچون خانه بي پوشش است.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)